مالکوم ایکس در فقر و سختی به دنیا آمد .فقط چهار سال داشت که خانه مسکونی خانواده اش درآتش سوزی سوخت و فروریخت .دو سال بعد ، پدرش فوت کردو مادرش در مراقبت از هشت فرزندش به سختی افتاد. آنگاه بود که مالکوم را به یک یتیم خانه فرستادند.نوجوان بود که به جرم سرقت دستگیر شد و به زندان افتاد. ولی مالکوم در زندان به مطالعه پرداخت و تا سن سی سالگی تبدیل به یک رهبر و سخنران پر قدرت شد . مردم سراسر جهان به حرف هایی که او در گفتن آن ها احساس مسئولیت می کردگوش میدادند و سیاهان امریکا تصمیم گرفتند تحت رهبری های او تغییراتی در وضع زندگی سخت خود بدهند ، زندگی سختی که تا آن موقع به آن ها تحمیل کرده بودند.

 «برادران، از گناه آدمها نهراسید، آدمی را در گناهش نیز دوست بدارید، چه این شباهت به محبت خداوند اوج محبت در زمین است. همه خلقت خداوند را دوست بدارید، هم کل آن را و هم هر دانه ریگ را. هر برگ را دوست بدارید، هر پرتوی نور خدا را. حیوانات را دوست بدارید، گیاهان را دوست بدارید، هرچیز را دوست بدارید. اگر هرچیز را دوست بدارید به راز خداوند در چیزها پی خواهید برد. همین که آن را دریافتید هر روز بی وقفه شروع خواهید کرد به درک بیشتر و بیشتر آن. و سرانجام شیفته همه عالم خواهید شد با عشق تمام و همگانی، حیوانات را دوست بدارید: خداوند به آنها مقدمات فکر و شادی نیاشفته بخشید. آن را آشفته نسازید، آنها را عذاب ندهید، شادی شان را از آنان نگیرید...»

اما وودهاوس، زنی جوان، ثروتمند، زیبا و بسیار خودشیفته است که تقریبا در تمامی عمرش، زندگی بدون نگرانی و بی دغدغه ای داشته است. جین آستین با نوشتن کتاب اما، توانایی و استعداد خود در به نقد کشیدن نگاه های همیشه حاضر اجتماع و همچنین، گردهم آوری اتفاقاتی به ظاهر بی اهمیت و خلق مفهومی ژرف و تأثیرگذار را به رخ همگان کشیده است.....